درخت چوب آهنی
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
"ملودی"، قهرمان شمشیربازی مدرسه، درست چند لحظه پس از آخرین بازی و به دست آوردن مدال، به طور اسرارآمیزی غیب میشود. "جارد" و "سیمون" دو برادر وی برای یافتن خواهرشان، به اجبار، وارد معدن آهنی میشوند که در هر قسمتش معمایی نوشته شده و آنها باید هریک از آن معماها را حل کنند تا بتوانند وارد قسمت بعدی معدن شوند. دو برادر به خوبی درک میکند که وارد دنیای زیرزمین شدهاند که در آن موجودات وحشتناک و کوتولهای، تحت فرمان "مولگراث" زندگی میکنند؛ پادشاه خبیثی که قصد دارد حکومت دنیا را در دست بگیرد. آنها ملوری را در حالی مییابند که همچون "زیبای خفته"، در عالم بیخبری در تابوتی شیشهای جای گرفته است. جارد و سیمون تمام عزم خویش را برای نجات خواهرشان به کار میگیرند و سرانجام جادوی او را باطل کرده، و زمانی که قصد فرار دارند، درمییابند که مولگراث، کتاب جادویی دایی آرتور را یافته و اکنون خود را برای حمله بر پریهای جنگل و انسانها و به دست گرفتن حکومت تمام دنیا آماده میکند. بچهها به سختی راه فرار را مییابند و زمانی که به خانه بازمیگردند همهچیز را آشفته و درهم مییابند.