من یک برادر بزرگم!
داستانهای اجتماعی
لوک خیلی هیجانزده بود، چون پدر و مادرش برایش نینی آورده بودند. لوک دوست داشت با برادرش بازی کند، اما نینی خیلی کوچک بود. لوک هر روز به مادرش در نگهداری نینی کمک میکرد. یک روز لوک داخل اتاق مشغول بازی کردن با قطارش بود که ناگهان نینی چهار دست و پا آمد و قطار را گرفت. لوک فریاد زد: مامان، بابا نینی قطار من را گرفت. مامان به لوک گفت: من فکر میکنم که نینی میخواهد با تو بازی کند. لوک خیلی خوشحال شد و دوید به طرف جعبههای اسباببازی و با خودش فکر کرد: یک برادر بزرگتر بودن یعنی از حالا تا همیشه شاد بودن. داستان حاضر برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.