ترانهی ناتمام
داستانهای فارسی - قرن 14
در زمان جنگ زمانی که «افسانه»، دختر رئیس بانک، برای مصاحبه از تهران به اهواز میرود دلباختة امیر میشود و به عقد هم در میآیند. امّا 48 ساعت بعد از رفتن افسانه از اهواز، شهر بمباران شیمیایی میشود. امیر به مریوان و حلبچه میرود و بعد از حوادثی اسیر میشود و دوران بسیار دشوار اسارت را میگذارند. در حالیکه نام او جزو اسرا اعلام نمیشود. افسانه در این مدت چشمانتظار امیر میماند و خود برای سربلندی کشور بسیار تلاش میکند. تا اینکه امیر با 75 درصد معلولیت به ایران باز میگردد و افسانه را مییابد. در حالیکه افسانه عضو روزنامهنگاران بیمرز است و با وجود داشتن موقعیتهای عالی برای ازدواج، به عشق امیر پایبند و منتظر وی بوده است.