آقای عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر داستانی است که در آن شخصیت اصلی داستان مردی است که به خاطر هجوم بیشازحد غم و غصه، مدتزمانی از خدا فاصله گرفته و بهراحتی در مورد او قضاوت میشود. نویسنده در این داستان به عشق و ارتباط انسان با خدا میپردازد. در داستان میخوانیم: «در ماشین بیتاب بودم. گاه سرم را به شیشه میچسباندم. گاه سرم را به صندلی تکیه میدادم، گاه به عابرهای خیابان زل میزدم، و گاه سرم را با پلاکی که از آینه ماشین آویزان شده بود، به اینطرف و آنطرف میبردم».