آن شب بارانی
داستانهای فارسی - قرن 14
حالم از خودم بهم میخورد. اشتباهی که کردم، من را یک عمر از زندگی عقب انداخت. همسرم همیشه میگفت تو اموالت را بیشتر از من دوست داری و من هر وقت جوابش را میدادم و میگفتم اشتباه میکنی، میگفت اگر اینطور نیست دارایی را بزن به نام من. برای اینکه به او ثابت کنم برایم عزیز است، دار و ندارم را وکالت دادم که به نام خودش بزند.