پروانه آبی
این داستان ترجمه شده روایتی است از زندگی افراد معمولی در سرزمین لبنان که در عین بیماجرایی پرماجراست و تصویری است گذرا از ماجراها، عشقها، آمال و آرزوهای مردمی که زندگی و مرگشان تاثیری انکارناپذیر بر سرنوشت اطرافیانشان دارد. در این اثر زمانها، مکانها و رویدادها درهم میآمیزند و زندگی نسلهای پیاپی را به سامان یا شاید به نابسامانی میکشند. قطعیتها همچون خود نام اشخاص داستان به زیر سئوال میروند. در بخشی از داستان آمده است: "بعد از ظهر به دنیا آمدم. پاییز بود. میگفتند دیوانهوار فریاد میزدم، بدون آن که گریه کنم. مادربزرگ میخواست اسمم را آنتوان بگذارد. مادرم قبول نکرده بود. یکی از خالههایم که درست نمیدانم کدامشان بوده، پیشنهاد کرد اسمم را سلیم بگذارند، اما پدر قبول نکرد و از سر شوخی اسم نور را رویم گذاشت".