جوجهی بااستعداد
خواندن (ابتدایی) - راهنمای آموزشی / پرندگان - داستان / خواندن - علاقه / داستانهای حیوانات
«عمو حسن» و «ننه ملک» در کلبة کوچکی زندگی میکردند و حیوانات بسیاری داشتند که از آنها بهره میبردند. آنها مرغی داشتند که آرزوهای دستنیافتنی داشت و همیشه آرزو میکرد مانند اردکها شنا و مانند کبوتران پرواز کند و مانند بلبلها آواز بخواند. روزی مرغ، تخمی گذاشت و جوجهای به دنیا آورد. او میخواست که جوجهاش را تعلیم دهد تا همة کارهایی را که خودش نمیتواند انجام دهد او انجام دهد. اما کارش بیهوده بود, حتی وقتی جوجه کوچولو قصد شنا کردن در دریاچه را داشت نزدیک بود غرق شود. یک روز که مرغ چند تخم گذاشته بود ننهملک از تخمهای او بسیار تعریف کرد و به همین دلیل مرغ تصمیم گرفت خودش باشد و جوجهاش را نیز مانند خودش پرورش دهد.