هیولای دریا
داستانهای فرانسه - قرن 19م. - ادبیات کودکان و نوجوانان
در فصل شکار نهنگ، ناخدا "بورکار"، همراه با عدهای ملوان، چند معاون، یک پزشک و چلیکسازی پیر، راهی دریا میشود. در اولین روزهای سفر، شکار موفقیتآمیز است و همه امیدوار. اما چلیکساز پیر، دایم در حال هشدار دادن به همگان بوده و تمامی مسافران کشتی را از وجود هیولایی وحشتناک در اقیانوسها مطلع میکند. شکار در روزهای بعد، چندان چشمگیر نمینماید و همگی احساس میکنند نهنگها در حال فرار و تغییر مسیر هستند. در جریان مه و توفان، کشتی به شدت آسیب دیده و از حرکت بازمیماند. ناخدا و دستیارانش که از وجود صخرهای اینچنین در دریا به حیرت افتادهاند تمام تلاش خویش را برای حرکت کشتی به کار میگیرند، اما گویا، کشتی به وسیله نیرویی قدرتمند، ثابت نگاه داشته شده و یارای حرکت ندارد. با وجود این، کشتی ناگهان شروع به حرکت میکند و با سرعتی غیرقابل باور و خارج از کنترل به راه افتاده و مسیری نامعلوم را در پیش میگیرد. اوضاعی اینچنینی، باعث میشود که چلیکساز، بار دیگر داستانهای خویش را از سر گرفته و ادعا کند که این هیولای دریاست که آنها را حرکت میدهد. سرانجام کشتی که کاملا بیاستفاده شده، در سواحل سیبری پهلو گرفته و ناخدا دستور ترک آن را صادر میکند. بعد از گذشت چند روز و در حالی که همگی از لحاظ تغذیه، در تنگنا قرار گرفتهاند، کشتیای انگلیسی، آنها را یافته و نجات میدهد. اما هیچیک از سرنشینان کشتی نمیتوانند با قاطعیت بگویند آنچه که پیش آمد چه علتی داشته است.