آدمبرفی تابستونی
داستانهای تخیلی
در یک روز سرد زمستانی، آدمبرفیها مشغول بازی با یکدیگر بودند، که یک کتابچه پیدا کردند. این کتابچه پر از عکسهای فصل تابستان مانند درختهای سبز، گل و پروانه بود. آقا کلاغه برای آنها دربارة تصاویر توضیح داد. همة آدمبرفیها به جز کوچکترین آنها، دست از کتاب برداشتند. او دلش میخواست تابستان را ببیند. برای همین با تمام شدن زمستان در یک یخچال خود را پنهان کرد. بعد از مدتی او با سر و صدای بچهها که از تابستان حرف میزدند، بیرون آمد، اما بعد از چند دقیقه سرش گیج رفت و افتاد. بچهها که از دیدن او در تابستان تعجب کرده بودند، نجاتش دادند و او را به یخچال برگرداندند. روزها گذشت تا زمستان رسید. حالا آدمبرفی کوچولو با این که فقط چند دقیقه تابستان را دیده بود، حرفهای زیادی برای دوستانش داشت. این داستان تخیلی برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.