عشق
افلاطون در "ضیافت" داستانی را دربارۀ عشق نقل میکند که بیشترین تاثیر را بر تفکر غربی تا قبل از پیدایش روانکاوی داشته است. بدینترتیب که انسان در ابتدا به شکل کلیتی متشکل از اجزای زنانه، مردانه و دوجنسی قدم به این جهان میگذاشت. او دو صورت، چهار دست و پا و دو اندام تناسلی داشته و قادر بود که هم به سمت جلو و هم به سمت عقب حرکت کند. چنین حالتی هراس خدایان را برمیانگیخت که انسان با این توانایی بتواند به جایگاه آنها صعود کند. به این دلیل، زئوس، انسان را به دو نیمه کرد و پس از آن هر نیمه در جستوجوی نیمۀ دیگر بود. این اسطوره شامل برخی اجزای اساسی دربارۀ ماهیت عشق است که تا زمان شکلگیری روانکاوی پوشیده مانده بود. از جمله این که عشق، بازیابی حالت ابتدایی کمال مطلق و حالت از دسترفتۀ دو جنسیتی است که به زمانهای ابتدایی کودکی بازمیگردد و همچنین این مطلب که احساس عاشقانه برخاسته از یک جدایی دردناک و جابرانه است. زخمی که برجای میماند در یک رابطۀ عاشقانه التیام مییابد. در این معنی، عشق خصلتی درمانگرانه پیدا میکند. در کتاب حاضر مباحثی در باب ماهیت عشق تحت پارهای از این عناوین مطرح گردیده است: از آشنایی تا عاشقی؛ روانکاوی عشق؛ عشق و دیدگاه تکاملی؛ انواع عشق؛ زیستشناسی عشق ـ عشق به مثابۀ یک اعتیاد؛ و عشق و فرهنگ.