نوشی در باغ دیکته
داستانهای تربیتی / داستانهای اجتماعی
زنگ دیکته بود. نوشی خیلی از دیکته میترسید، او فکر میکرد که خانم معلم تندتند دیکته میگوید و از ترس این که کلمات را فراموش کرده باشد، گریه میکرد. او در همین افکار بود که ناگهان فردی به او گفت: نوشی جان در را بازکن و به باغ دیکته بیا. نوشی به باغی رفت و همة کلماتی که خانم معلم به آنها گفته بود، آنجا بودند. نوشی با آنها بازی کرد و متوجه شد که دیکته نوشتن ترسی ندارد. کتاب حاضر از مجموعه کتابهای «داستانهای نوشی» است و مخاطبان آن گروه سنی «ب» هستند.