غمگین مباش خدا هست
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان درباره زندگی زنی به نام «رعنا» است که بر اثر یک حادثه رانندگی همسرش را از دست میدهد. او یک دختر دو ماهه به نام «سارا» و دختر دیگری به نام «فاطمه» دارد. رعنا زندگی تازهاش را شروع میکند؛ اما بدبینیهای همسر برادر شوهرش «لیلا» به رعنا باعث میشود تا برادر شوهرش دیگر نتواند به آنها کمک کند. رعنا که در مزرعه اهالی روستا کار میکند با سختکوشی میتواند یک گاو شریکی بخرد، چند سالی میگذرد فاطمه و سارا بزرگتر شدهاند و فاطمه میتواند کارهای خانه را انجام بدهد؛ تا اینکه گاو آنها را میدزند و... .