من ژانت نیستم
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، مشتمل بر مجموعه داستانهای کوتاه فارسی، با موضوعات مختلف اجتماعی است. عنوان داستانها عبارتند از: «پروانه»، «داریوش خیس»، «تولد رضا دلدار نیک»، «من ژانت نیستم»، «لیلاج بیاوغلو» و «راهِ درخشان». داستان «من ژانت نیستم» ماجرای دختری به نام «ژانت» و مردی به نام «آقایی» و پدربزرگ راوی است. «آقایی» مردی خوشخنده است که بعد از یادگیری خیاطی زنانه، در پاریس، به رشت آمده و خیاط خانهای برای زنهای اعیان رشت باز میکند. آقایی در سال 1365 برخلاف بقیة مردم، در موشکباران به تهران میآید و به کار خیاطی ادامه میدهد و در اثر اتفاقی فوت میکند. در این میان، راوی دختری را میبیند که قبلاً آقای «آقایی» با نشان دادن عکس، عشق خود را نسبت به او ابزار کرده بود؛ پدربزرگ راوی نیز عاشق سینه چاک دختر یعنی ژانت بوده است. راوی با دیدن دختر، به تعقیب او میپردازد و با سؤال و جواب متوجه میشود که او ژانت نیست، امّا در همین زمان، مردی کاملاً شبیه آقایی به دیدن دختر آمده و آن ها روانه تئاتر میشوند.