انجمن مخفی
داستانهای فارسی - قرن 14
درشکه در میانۀ راه بازمانده است و پیرمرد درشکهران زیر بالاپوشی کهنه در تقلاست تا چرخ را ازگل و یخ چسبناک و لغزنده بیرون بکشد. از نیم روز که از خانۀ پدری در باغ لواسان راه افتادهایم، این چندمین بار است که گل و لای گذرها زمینگیرمان میکند. میخواهم به مدرسۀ خان بروم. این مدرسه وقف است. میرزا به وقت اضطرار، همه کس را میتواند در این مدرسه جمع کند؛ مخصوصا هنگام عزاداری. مدرسۀ خان تکیه است. گنبد تکیۀ خان از سر بازارچه مثل عمامهای سیاه و بلند و بزرگ است. بازارچۀ آشنا گویی که غریب شده و از همیشه شلوعتر و پر از رفت و آمد و نقلهای جور و واجور است. حکایت شمایلخوانی سال گذشته بر سر زبانها است. قصۀ تفنگ و شوشکۀ قزاقها زودتر از خودشان آمده است. مردم از محلههای دیگر نیز میآیند. آنهایی که سال پیش نبودهاند و آنهایی که تا به حال هیچ گاه در مراسم شمایلخوانی حاضر نشدهاند نیز میآیند. حتی آنهایی که مدرسه و منبر را مایۀ انحطاط ایران و ایرانی میدانند، نیز حضور دارند. صدریها جاسوسها، جهودها، حمالها، بقالها، زورگیرها، آژانها، بابیها، منورالفکرها، کولیها، و خندقنشینها هریک به دنبال چیزی آمدهاند.